اگر می‌خوای «درباره ما» بیشتر بدونی، کافیه قصهٔ هنریست رو بخونی…

بخش اول: هنریست متولد می‌شود.

ساعاتی مانده به بامداد یکی از روزهای بهاری سال ۱۳۹۸، در یکی از کافه‌های خیابان سهروردی، از بین مباحثات جمعی انتلکتی (خانوادهٔ هنریست) ایده‌ای شکل گرفت و «هنریست» متولد شد. در بدو تولد، یک نوزاد زشت و بی‌قواره بود. (گرافیست نداشتیم!) از طرفی مدام با صدای بلند گریه می‌کرد! (چون در تضارب آرای خانوادهٔ هنریست، تناقضات زیادی بود) هویت هر بچه‌ای به خانواده‌اش وابسته است. اما یک پدیدهٔ کاملاً رایج اینه که همهٔ اعضای خانواده نسبت به آیندهٔ بچه نظرات مشابهی ندارن!

مثلاً باباهه دلش می‌خواد بچه‌اش در آینده فوت‌وفن معامله‌گری رو یاد بگیره و به یک حاجی بازاری پولدار تبدیل بشه. مامانه دلش می‌خواد بچه‌اش درس بخونه و دکتر و مهندس بشه. عموی بچه می‌خواد از برادرزاده‌اش یک ورزشکار حرفه‌ای بسازه؛ مثلاً یک فوتبالیست یا کشتی‌گیر! خالهٔ بچه می‌خواد از خواهرزاده‌اش یک هنرمند حرفه‌ای بسازه؛ مثلاً یک نویسنده یا آهنگ‌ساز! وضعیت هنریست با خانواده‌اش یه چیزی تو همین مایه‌ها بود. یکی می‌خواست هنریست به یک مرجع بزرگ اطلاعاتی تبدیل بشه و تأکیدش روی آموزش باشه. مثلاً یه چیزی مثل ویکی‌پدیا! یکی می‌خواست هنریست یک مجلهٔ الکترونیک خفن بشه. مثلاً یه چیزی مثل چطور! یکی می‌خواست هنریست یک فروشگاه حرفه‌ای بشه. یه چیزی مثل دیجی‌کالا  البته از نوع هُنریش! یکی دیگه می‌خواست هنریست به یک VOD تبدیل بشه. یه چیزی مثل فیلیمو و نماوا!

تنها نقطهٔ اشتراک اسم «هنریست» بود و البته همه می‌دونستن از یک خانوادهٔ هنری، یک بچهٔ هنری بیرون میاد. هنریست رفته‌رفته از گریه‌کردن مدام دست برداشت و تونست در آغوش تک‌تک اعضای خانواده به آرامش برسه. می‌پرسید چطوری؟ خب همهٔ اعضای اصلی خانواده تصمیم‌گرفتن ایده‌های خودشون رو دنبال کنن و به روش خودشون به رشد کودک تازه ‌متولد شده، کمک کنن.

بخش دوم: هنریست روی پای خودش ایستاد.

هنریست خیلی زود روی پای خودش ایستاد. می‌پرسید چطوری؟ راه‌اندازی، نگهداری و ارتقای هر سایتی مشمول هزینه‌های زیادی می‌شه. هنریست بچهٔ تخسی بود. هیچ‌وقت حاضر نشد لب به شیرخشک بزنه (خوراک هیچ سرمایه‌گذاری رو نپذیرفت) و با شیر مادرش بزرگ شد (فقط از سرمایهٔ شخصی اعضای خانواده تغذیه کرد). تک‌تک اعضای این خانواده برای بزرگ کردن «هنریست» از دل و جون مایه‌گذاشتن و خیلی زود فهمیدن که حالا بچه‌شون دیگه یه نوزاد نق‌نقو نبود! تونسته بود خودش رو به خزنده‌های گوگل معرفی کنه و ظرف چند ماه به بازدید بیشتر از هزار نفر در روز رسیده بود. حالا می‌شد کم‌کم دید که جای پای هنریست روی زمین سفت شده. این شکلی فصل‌های آغازین قصهٔ هنریست سپری شذ.

بخش سوم: هنریست اولین قدم‌هایش را برداشت.

بعد از کلی تمرین و تاتی‌تاتی کردن، هنریست بالاخره تونست راه‌رفتن رو یاد بگیره. این یکی از مهم‌ترین بخش‌های زندگی و حیات هنریست بود. با این که بچه راه‌رفتن رو یاد گرفته بود، اما هنوز مسیر مشخص نبود. خانواده‌ای هنریست بین یک دوراهی بودن.

اگر قرار بود مسیر درآمدزایی رو در اولویت قرار بدن، کافی بود محتوای زرد و ترند رو در اولویت کاری بذارن و مثل خیلی از وب‌سایت‌های دیگه، شروع کنن به تبلیغ گرفتن. هنریست که درخشش اسکناس چشمش رو کور کرده بود وارد این مسیر شد؛ اما تموم اعضای خانواده از دیدن تبلیغات درمان طاسی سر و بوتاکس و خرید کاندوم روی سایت قلب‌شون به درد اومد. هنریست با ادامه‌دادن این مسیر، می‌تونست به یک منبع درآمدزایی خوب برای همه تبدیل بشه؛ اما با چیزی که باید می‌بود خیلی فاصله داشت. برای همین اعضای خانواده به هنریست گفتن دست نگه داره، راهِ رفته رو برگرده و در مسیر درست قدم برداره. خانواده پذیرفتن تموم هزینه‌های سایت رو از جیب مبارک‌شون متقبل بشن؛ ولی هنریست به درآمدزایی از هر طریقی تن نده. حالا هنریست با اطمینان خاطر در مسیر تحقق رؤیاهای آینده‌اش قدم برداشت.

بخش چهارم: هنریست زبون باز کرد.

بعد از اینکه بچه راه‌رفتن یاد گرفت، خانواده به هول و ولا افتادن که چرا حرف نمی‌زنه؟ بعد هم انقدر بهش تخم کفتر خوروندن که وقتی برای اولین‌بار زبون باز کرد، به‌جای گفتن ماما و بابا، یه مانیفست مفصل در تعریف خودش ارائه داد. می‌پرسید چی گفت؟ به متن زیر مراجعه کنید. این کلمات ثقیل و قلنبه‌سلمبه اولین کلماتی بود که از زبون هنریست بیرون اومد.

بخش پنجم: هنریست به مدرسه می‌رود.

تا چشم زدیم، هنریست دیگه بچه نبود! (بازدید سایت به‌قدری بالا رفته بود که دیگه نمی‌شد بهش یک سایت تازه‌تأسیس گفت) از طرفی شیطنت‌های کودکانه (آزمون و خطاها) را کنار گذاشته بود و با دید عقلانی‌تری با محیط اطرافش ارتباط برقرار می‌کرد. خانوادهٔ هنریست که همواره شاهد رشد و شکوفایی فرزندشان بودن، وقتی فهمیدن مهارت‌های لازم برای زندگی‌کردن و بقا رو یاد گرفته، تصمیم‌گرفتن بفرستنش مدرسه تا با جامعه بیشتر آشنا بشه و مهارت‌های جدید یاد بگیره.

معلم‌های هنریست (اعضای تیم تحقیق و توسعهٔ محتوا) هر روز درس‌های تازه‌ای بهش یاددادن (محتوای تخصصی‌تری تولیدکردن) از طرفی هنریست تونست چند تا دوست خوب (سایت‌هایی همکار) پیدا کنه. خانوادهٔ هنریست همچنان دوست دارن که فرزندشون رشد کنه و درجات علمی رو پله به پله طی کنه. برای همین از هر آدم متخصصی که بخواد به معلم‌های هنریست اضافه بشه، با آغوش باز استقبال می‌کنن. (برای درخواست همکاری؛ ایمیلی با عنوان «همکاری» به آدرس honarist.com@gmail.com ارسال کنید.)

بخش فعلاً آخر: هنریست به عرصهٔ نوجوانی وارد می‌شود.

رسیدیم به نقطه‌ای که «هنریست» در اون قرار داره. رسیدیم به چیزی که هنریست الآن هست. رسیدیم به آخرای قصهٔ هنریست؛ البته فعلاً! هنریست حالا وارد دورهٔ شکوفایی خودش شده. همچنان سعی می‌کنه رشد کنه و بهترین باشه. هنریست آرزوهای بزرگی داره و می‌دونه باید کمی تحمل داشته باشه که به اوج شکوفایی خودش برسه. شما هم ما رو (خانوادهٔ هنریست) در این مسیر همراهی کنید.

قصهٔ هنریست هنوز ادامه داره…

قصهٔ هنریست لوگوتایپ