“دشوار است گام نهادن بر لبه تیغ
به همینسان فرزانگان میگویند، رفتن به راه رستگاری دشوار است.” (کتهه-اوپنیشد)
کتابی که قصد داریم در ادامهی مطلب به معرفی آن بپردازیم، کتاب لبهی تیغ اثر ماندگار و برجستهی”ویلیام سامرست موآم” میباشد که توسط “شهرزاد بیات موحد” ترجمه شدهاست.
روایتی از گذشتن از خویشتن، برای شناخت خویشتن…

معرفی کوتاه “سامرست موآم”
“ویلیام سامرست موآم” (زاده ۲۵ ژانویه ۱۸۷۴ – درگذشته ۱۶ دسامبر ۱۹۶۵)، داستاننویس و نمایشنامهنویس برجستهی انگلیسی و مقیم فرانسه بود.
از آنجایی که موآم در فرانسه متولد شدهبود، زبان فرانسه، زبان اصلی روزگار طفولیت وی بود و همین امر نیز یکی از عومل عمدهای بود که سبب شده بود موآم در دوران بازگشت به انگلستان و استفاده از زبان انگلیسی، به لکنت زبان مبتلا شود و چهبسا همین شرایط جدید و طبیعتاً دشوار، زمینهای شد تا او به نوشتن و به دنیای واژگان پناه ببرد و به نوعی فقدان ارتباط با مردمان اطراف و جهان پیرامونش را با غرق شدن در ژرفای واژگان و نوشتههایش، جبران نموده و ناگفتههای خود را بیان نماید.
اشتیاق و علاقهی موآم به ادبیات و نوشتن به اندازهای بود که حتی، تحصیلات در رشته پزشکی و بالطبع مزایای آن هم زیر سایهی علاقهاش به ادبیات کمرنگ شد، بهگونهای که موفقیت نخستین نوشته اش، یعنی رمان “لیزای لمبث”، موجب شد تا موآم جوان، تحصیل در رشته پزشکی را به کل رها کرده و خود را یکسره وقف نوشتن و ادبیات نماید.
حاصل عمر، کاتالینا، دیروز و امروز، ازدواج مصلحتی، یک اتفاق ساده، پایبندیهای انسانی، بادبادک، تسخیرناپذیر، طلسم و لبه تیغ از جمله ترجمههای آثار سامرست موآم به زبان فارسی است.

داستان کتاب “لبه تیغ”
شاید بهترین توصیف از داستان کتاب، همانی باشد که در پشت جلد کتاب آمدهاست:
«لبه تیغ داستان جوان شوریدهحالی است سرخورده از جنگ جهانیاول که پشت به بخت خویش میکند و قدم در سلوکی عرفانی میگذارد تا پاسخی برای پرسشهایش پیدا کند.
سامرست موام، نویسندهی شهیر بریتانیایی، دست خواننده را میگیرد و او را به اروپای دههی سی میبرد، به خیابانهای خیس و بارانخوردهی لندن، به کافههای شلوغ و مه گرفته از دود پاریس، و در قالب قصهای دلکش و زیبا، حکایت زندگی قهرمانانش را بازمیگوید.
این کتاب بیشک یکی از خواندنیترین و جذابترین آثار ادبیات انگلیسی در قرن بیستم است.»
شاید نخستین نکته ای که بایستی در خواندن این کتاب به آن توجه داشت این است که راوی این رمان خود نویسنده یعنی “سامرست موآم” است. اوست که در تمام مسیر پرفراز و نشیب داستان خواننده را همراهی میکند و با قلم توانا و روایت صمیمانهاش لذت خواندن یک رمان دلنشین را به مخاطب القا میکند.
“موآم” پس از توضیحاتی دربارهی شیوهی خود برای روایت این داستان، در مرحلهی نخست، خواننده را به شیکاگو برده و با دوست اشرافی و ثروتمند خود یعنی “الیوت تمپلتون” آشنا میکند. نویسنده در این بخش از کتاب، در نهایت ظرافت، خواننده را با وضعیت زندگانی، روابط گسترده الیوت با بزرگان و اشراف زادگان و مهمانیهای پرشمار او و از همه مهمتر، خصوصیات رفتاری الیوت آشنا میکند.
نقطهی عطف بعدی داستان جایی است که نویسنده این بار، خواننده را با خواهر الیوت و خواهرزادهی وی یعنی ایزابل آشنا مینماید. ایزابل-یکی از شخصیتهای اصلی داستان- دختری جوان و زیباست که قرار است در آیندهای نهچندان دور با معشوقهی خود، لری – شخصیت اصلی داستان – ازدواج کند.
لری جوان ۲۰ سالهای است که به تازگی از جنگ جهانی اول بازگشته است و اتفاقات و وقایع جنگ احوال او را دگرگون ساخته است. وی علاوه براینکه دو مرتبه در جنگ آسیب دیده است، از نظر روحی نیز دچار سرخوردگی و تغییر شده است و اکنون نمیتواند به زندگی عادی در آمریکا علاقه و اشتیاقی نشان دهد.
لری از پیشنهادات کاری که به وی داده میشود، سر باز میزند، چرا که به دنبال یافتن پاسخی مناسب برای سوالهای اساسی خود در مورد چیستی و چرایی زندگانی است، او دوست دارد که مطالعه کند، به سفر برود و با پدیدهها، عقاید و اندیشهها و جهان بینیهای گوناگون در زندگی آشنا شود تا شاید بتواند مسیر، هدف و معنای اصلی زندگانی خود را دریابد. از سوی دیگر و از آنجایی که شروع زندگی مشترک بدون اینکه لری شغلی داشته باشد، امکان پذیر نیست، آنهم در زمانی که همه از وی انتظار دارند که بتواند پاسخگوی تمامی نیازهای ایزابل باشد و یک زندگی رویایی برای او فراهم سازد، این لری است که باید تصمیم بگیرد که از این دوراهی سخت، چه راهی را انتخاب نماید…
انتخاب لری و تصمیم او برای چگونه ادامه دادن به زندگی، سرآغاز روایتی پر تب و تاب، جذاب و سرشار از اتفاقات غیرمنتظره است که “سامرست موآم” در نهایت زیبایی آن را به نگارش درآورده است.

دربارۀ کتاب “لبه تیغ”
رمان «لبه تیغ» را شاید بتوان فراتر از یک رمان صرف دانست. نویسنده در لابه لای زندگی تکتک شخصیتهای داستان به مسائلی اشاره کرده است که مطالعه و پرداختن به آنها برای هر انسانی ضروری است. روایت پرماجرا و سرشار از تجربیات نابی که در آن به پرسشهای بسیاری دربارهی وجود خداوند، چیستی و معنای زندگانی و به طور کلی تمام موضوعات مهم پیرامون زندگی، در نهایت گیرایی، سادگی و جذابیت پرداخته شده است. از دیگر نکات قابل توجه در مورد این کتاب میتوان به این موضوع اشارهکرد که نویسنده، علاوه بر روایتی کامل و دلنشین از شخصیت اصلی داستان، در نهایت ظرافت و نکتهسنجی به زندگی دیگر شخصیتهای داستان نیز پرداخته و در پاسخ به این سوالات بنیادی، آنها را نیز به چالش کشیدهاست.
تکههایی از متن کتاب”لبه تیغ”
«شخصیت مردان و زنان تنها در خود آنان خلاصه نمیشود؛ سرزمینی که در آن به دنیا آمدهاند، آپارتمان یا کلبه ای روستایی که در آن راه رفتن آموختهاند، افسانههایی که شنیدهاند، غذایی که خوردهاند، مدرسهای که رفتهاند، ورزشهای محبوبشان، شاعرانی که شعرهایشان را خواندهاند و خدایی که به آن ایمان دارند، همه و همه شخصیت آنان را ساخته است.» (رمان لبه تیغ – صفحهی 9)
«بعضی وقت ها اتفاقی کوچک تاثیری صدها برابر اندازهی خود رخداد را دارد.» (رمان لبه تیغ-صفحهی 63)
«وقتی در شیکاگو بودم، در اینباره با او صحبت کردم. گفت مدرک به هیچ دردش نمی خورد. به عقیدهی من، لری خوب می دانست چه میخواهد و حس میکرد آن را در دانشگاه نمیتواند پیدا کند. میدانی، بعضیها در مسیر یادگیری تکروی می کنند. کسانی هم هستند که در مسیر بقیه حرکت میکنند. به نظر من، لری یکی از آن افرادی است که فقط میتواند راه خود را برود.» (رمان لبه تیغ- صفحهی 107)
«به نظرم کسی که دروغ میگوید، تقلب و نامهربانی میکند، بد است.» (رمان لبه تیغ – صفحهی 241)
«زندگی رویهمرفته جهنم است، اما اگر آدم تا آنجایی که میتواند از آن لذت نبرد، خیلی احمق است.» (رمان لبه تیغ-صفحهی 262)
«به هرحال برای من هیچ وقت مهم نبوده که آدمها تصور کنند کمی احمقم.» (رمان لبه تیغ- صفحهی 294)
«مدام از خودم میپرسیدم هدف زندگی چیست. زندهماندن خود من یک جور خوششانسی بود. میخواستم از زندگیام بهرهای ببرم اما نمیدانستم چه بهرهای. هیچوقت خیلی به وجود خدا فکر نکردهبودم. اما حالا به او فکر میکردم. نمیفهمیدم چرا در دنیا بدی وجود دارد. میدانستم خیلی نادان هستم. کسی را نداشتم که از او یاد بگیرم و خیلی دلم میخواست که یاد بگیرم. این بود که شروع به خواندن کردم. هرچه دستم میرسید میخواندم.» (رمان لبه تیغ-صفحهی 296)
«باور داشت کاری که فارغ از منافع شخصی انجام شود ذهن را پالایش میکند و وظایفی که به دوش ماست فرصتهایی هستند که در اختیار انسان قرار داده می شود تا خودِ فردیاش را فراموش کند و با خود جهانی یکی شود.» (رمان لبهی تیغ-صفحهی 321)
«هیچچیز در دنیا پایدار نیست و اگر ما انتظاری جز این داشته باشیم، ابلهیم. اما اگر مدت زمان کوتاهی که آن را در اختیار داریم خوش نباشیم، ابله تریم.» (رمان لبهی تیغ-صفحهی 325)
«به گمان من، خرد برقراری تعادل بین خواستههای جسم و روح است.» (رمان لبهی تیغ-صفحهی 328)
نظرات کاربران