در مورد انیمیشن I Lost My Body شنیده بودم. شنیده بودم که انیمیشن زیبا، ولی غمانگیزی است. پوسترش ولی آنقدرها هم جذبم نکرده بود، که آن را داخل لیست ” انیمیشن هایی که به زودی باید ببینم”، بگذارم. خواهرم مشغول تماشای این انیمیشن بود که به طور اتفاقی قسمتی از آن را دیدم،. نظرم تغییر کرد و I Lost My Body توی لیست “انیمیشنهایی که همین حالا باید ببینم”، قرار گرفت. I Lost My Body برندهی جوایز مختلفی از جمله جایزهی هفتهی منتقدان کن، جایزهی جشنوارهی سزار، جشنوارهی انیمیشن انسی، و جشنوارهی فیلم های فانتزی استراسبورگ شده است. این فیلم که نامزد اسکار 2020 هم بود، اولین انیمیشن بلندی است که جرمی کلاپین کارگردان فرانسوی برای بزرگسالان ساخته است. با نقد و تحلیل انیمیشن I Lost My Body با من همراه باشید.

خطر لو رفتن داستان
بدنم را از دست دادم، با صحنهای شروع میشود که نوفل دستش را از دست داده و غرق در خون روی زمین افتاده. عینکش از وسط به دو نیم تقسیم شده، و اطراف یکی از چشمهایش کبود است. مگسی در صحنه دیده میشود و روی صورتش مینشیند. چهره ی نوفل پر از درد است اما نوعی ناباوری هم در خودش دارد. چطور این اتفاق افتاد؟
در همان دقایق ابتدایی، فلشبکهایی به دوران کودکی نوفل زده میشود. نوفل کودکی باهوش و کنجکاو است که از همان کودکی به گرفتن مگس علاقه دارد. او میخواهد در آینده پیانیست و فضانورد شود. اما یک حادثهی رانندگی که نوفل هم در آن هست، پدر و مادرش را از او میگیرد. سرپرستی او به عمو و پسرعمویش داده میشود که انسانهایی سرد و بیمحبتند و هیچ توجهی به او ندارند. به این ترتیب نوفل نه تنها پدر و مادر، که رویاهای آیندهاش را هم از دست میدهد.
از اینجا به بعد فیلم دو روایت را نشان میدهد. دست قطع شدهی نوفل از یخچال آزمایشگاه کالبدشناسی فرار میکند. او میخواهد پیش صاحبش برگردد و دوباره به بدن او وصل شود. انیمیشن در قبولاندن دست، به عنوان یک موجود زنده و مستقل به ما موفق است. در صحنهای که دست داخل گودال مترو میافتد، و موشها به آن حمله میکنند. با وجود اینکه میدانیم این تنها یک دست قطع شده است، مضطرب میشویم، و وقتی که دست بند یا تسمهای که از زیر قطار آویزان شده را میگیرد و از چنگ موشها فرار میکند، ما هم نفس راحتی میکشیم. موسیقی فیلم ساده و زیباست و در بعضی صحنهها احساس غم و دلتنگی و در بعضی دیگر مثل همین صحنهی فرار دست از موشها، احساس هیجان و حرکت را، به فضای فیلم تزریق میکند.

در سمت دیگر بزرگسالی نوفل را میبینیم. قسمتی از زندگیاش که او را به سمت حادثه برده است. این دست است که نوفل را به یاد میآورد. او یک پیک موتوری است که در پیتزا سریع و سیر کار میکند. پیتزاهایی که اگر دیر به مقصد برسند، مجانی میشوند و نوفل همیشه دیر میرسد. یکبار که تصادف کرده و طبق معمول دیر رسیده، از پشت آیفون مکالمهای با مشتری که زن جوانی است دارد و به او علاقهمند میشود. این مکالمه شدت تنهایی نوفل و آزردگیاش از دنیای اطراف را به ما نشان میدهد.
وقتی نوفل به گابریل میگوید، که تصادف کرده و پیتزا از ریخت افتاده، گابریل دربارهی شدت تصادف میپرسد. نوفل شروع به توضیح وضعیت پیتزا میکند، گابریل میگوید میخواهم بدانم خودت آسیب دیدهای یا نه، لحن صدا و حالت متعجب چهرهی نوفل به ما نشان میدهد که بعد از دست دادن پدر و مادرش، اولین باریست که کسی نگران او شده است. نوفل به گابریل که در طبقهی سی و پنجم برج زندگی میکند ،میگوید که چقدر آرامبخش است که جایی زندگی کند که چیزی را نبیند و نشود. این جمله دریچهای به دنیای نوفل است، دنیایی که در آن، آنقدر آزار میبیند که میخواهد از همه چیز و همهکس فاصله بگیرد. صداهای انتخاب شده کاملا مناسب کاراکترهاست، مخصوصا صدای نوفل که همیشه آرام و غمگین است.
نوفل برای نزدیک شدن به گابریل در کارگاه نجاری عموی او مشغول به کار میشود. در یکی از گفتوگوهایی که با گابریل دارد، به او میگوید که باور دارد همهی ما محکوم به سرنوشتی هستیم که از پیش تعیینشده و نمیتوانیم آن را تغییر دهیم. مگر اینکه دست به حرکتی غیر قابل انتظار و غیر منطقی بزنیم، مثلا از لبهی بام روی جرثقیل بپریم. نوفل خود را قربانی سرنوشت میداند، سرنوشتی که او را از داشتن پدر و مادر، و یک زندگی شاد محروم کرده، و آینده اش را از او دزدیده است.

دست مثل نوفل فکر نمیکند. هیچ چیز نمیتواند جلوی رسیدن دست، به نوفل را بگیرد. اما چرا؟ در یکی از صحنه ها، سگِ مرد نابینایی او را به دهان میگیرد، و با خود به خانه میبرد. مرد شروع به نواختن پیانو میکند. دست روی پیانو می نشیند و در خیالش نوفل را میبیند که دارد پیانو میزند. در صحنهی دیگری، زمانی که دست میخواهد با چتر از بالای یک بزرگراه شلوغ عبور کند، به پایین نگاه میکند و فضانورد را میبیند، که به او علامت میدهد. دست، برعکس نوفل فکر میکند، اگر بتواند خودش را به نوفل برساند، و به او وصل شود، نوفل میتواند پیانیست یا فضانورد شود. اما اگر از او جدا بماند این رویاها برای همیشه غیر ممکن میشوند.
سرانجام حادثه اتفاق میافتد. نوفل که به وسیلهی گابریل طرد شده، با حال بدی وارد کارگاه میشود. موقع کار مگسی میبیند و سعی میکند آن را بگیرد. ساعت قدیمی پدرش که روی مچش بسته به دستگاه چوببری گیر میکند، و باعث قطع دستاش میشود. اما دلیل این اتفاق، فقط علاقهاش به گرفتن مگس، یا ساعت قدیمی پدرش نیست، این هم هست که او به شدت حواسپرت است. بیشتر صحنههای انیمیشن این موضوع را نشان میدهند. نوفل فراموش میکند اجاره اش را که به صورت روزانه به عمویش میدهد، پرداخت کند. نوشتهای را که پسرعمویش روی در اتاق گذاشته نمیبیند، و وارد اتاق میشود. با موتور گازیاش تصادف میکند، و ….

نوفل در گذشته گیر افتاده. او از بچگیاش یک دستگاه ضبطصوت دارد که با آن صداهای محیط اطرافش را ضبط کرده است. زمانی که نوفل میخواهد به کارگاه نجاری نقل مکان کند، در جعبهی وسایل قدیمیاش را باز میکند. تعدادی نوار در این جعبه است. نوارهای پر شده برچسب خورده اند، نوار شماره ی یازدهم برچسب خورده، ولی شماره ندارد. این نوار همان نواری است، که مکالمه ی پیش از تصادف روی آن ضبط شده است، و نوفل در انتهای فیلم به آن گوش میدهد. زمانی که نوار به پایان می رسد نوفل آن را به اول برمیگرداند. او در این سالها چند بار به این نوار گوش داده است؟
در نهایت نوفل گذشته اش را رها میکند. او صدای پریدنش از لبهی بام را روی صدای مکالمهی پیش از تصادف ضبط می کند.
با اینکه فیلم فانتری است، و ما دست را به عنوان یک کاراکتر زنده میپذیریم ، اما باور اینکه نوفل میتواند از آن فاصله بپرد کمی مشکل است. فیلم ما را با این امید که نوفل سرانجام از دست سرنوشت فرار کرده است، تنها می گذارد. اما ما نمیدانیم او حالا کجاست و از این به بعد چه کار میکند.
نقد فیلم:
نظرات کاربران