0

بررسی «هنر آلمان» از ماقبل تاریخ تا به امروز

تاریخ هنر آلمان

هنر در کشور آلمان، دارای سبقه‌ای طولانی است. از اولین اثر شناخته شده در زمینهٔ هنر فیگوراتیو تا آثار تولیدشدهٔ معاصر، همگی نشانه‌هایی از تمایز «هنرهای تجسمی» و تجلی آن در «هنر آلمان» است. کشور آلمان با مرزهای کنونی، از قرن نوزدهم تشکیل شده است و تعیین مرزهای آلمان پیش از آن، فرایندی دشوار است. هنر آلمان پیش از قرن نوزدهم، اغلب شامل آثاری است که در مناطق آلمانی‌زبان از جمله «اتریش»، «آلزاس»، «سوئیس» و شهرهای شرقی مرز آلمان کنونی، تولید می‌شدند. اگرچه به هنر آلمان در منابع انگلیسی‌زبان، نسبت به «هنر ایتالیا» و «هنر فرانسه» کمتر پرداخته شده است، اما نقش مهم و پررنگی که هنرمندان آلمانی‌زبان در توسعهٔ هنر غرب داشته‌اند، انکارناپذیر است؛ به‌ویژه «هنر سلتیک»، «هنر کارولینگی» و «هنر اوتونی». دو کشور فرانسه و ایتالیا در قرون‌وسطی نقش مهمی در تحولات هنری جهان داشته‌اند؛ اما در همین دوره، هنر آلمان به شکل فزاینده‌ای توسعه‌یافته و آثار هنری قابل‌توجه فراوانی در آلمان تولید شدند.

رنسانس آلمان به شکل متفاوتی نسبت به رنسانس ایتالیا توسعه یافت. این تحولات پیرامون سلطهٔ شخصیت مرکزی «آلبرشت دورر» بود که آلمان را به کشوری که توانست به صنعت چاپ تسلط پیدا کند، تبدیل کرد. در اواخر دورهٔ رنسانس و در برخی از سرزمین‌های آلمانی‌زبان مثل «فلاندر» و «امپراتوری پراگ»، معماری «باروک» و «روکوکو» به‌عنوان سبک‌های وارداتی به آلمان رسید. «هنر رمانتیسم» نتوانست در آلمان به خواستگاه خود برسد، اما هنرمندان آلمانی به جنبش‌های مدرنیستی توجه ویژه‌ای نشان داده و به دنبال فروپاشی هنر آکادمیک سنت‌گرا بودند. در این مقاله قصد داریم تا سیر تاریخی «هنر آلمان» را به‌اختصار بیان کنیم و به شرح مهم‌ترین رویدادهای «تاریخ هنر آلمان» بپردازیم. با ما همراه باشید.

«هنر آلمان» در ماقبل تاریخ تا اواخر دوران باستان

در بررسی سیر تاریخ هنر آلمان، ابتدا به سراغ آثار به‌جامانده از ماقبل تاریخ خواهیم پرداخت. منطقهٔ آلمان مدرن، سرشار از آثار هنری ماقبل تاریخ است. یکی از معروف‌ترین آثار به‌جامانده از تاریخ هنر آلمان، مجسمهٔ «زهره هوله فلس» است. مجسمهٔ زهره، متعلق به دوران پارینه‌سنگی، در منطقه «هوله فلس» کشف شده و قدیمی‌ترین نمونهٔ مجسمه‌سازی فیگوراتیو است که شمایلی انسانی دارد. این مجسمه که از عاج فیل ساخته شده است متعلق به 35000 سال قبل از میلاد مسیح است و در سال 2008 در نزدیکی مرز اتریش کشف شده است.

از دیگر یافته‌های دیدنی «عصر برنز» در اروپا، مجسمه‌های «کلاه‌های طلایی» است که در «فرهنگ اورنفیلد» و «فرهنگ هالشتات» در آلمان متمرکز شده‌اند. در «عصر آهن» در آلمان غربی و در شرق فرانسه، «هنر سلتیک» توسعه‌یافته است. نمونه‌ای از آثار به‌جامانده از هنر سلتیک را می‌توان در «تدفین نخبگان» در «راینهایم» و «هوچدورف» دید و معماری سلتیک، شهرهای «اوپیدا» مانند «گلابرگ»، «منچینگ» و «هیونبرگ» را به وجود آورد.

امپراتوری روم پس از جنگ‌های طولانی، مرزهای خود را در «ژرمنیا» و «لیمز ژرمنیکوس» مستقر کرد که بخش اعظم جنوب و غرب آلمان مدرن را شامل می‎شد. در این دوره «هنر آلمان» متأثر از سبک‌های هنر رومی بود. مهم‌ترین مجسمه‌های سفالی هنر رومی، توسط استان‌های آلمانی و «راین» در فرانسه تولید و به سرتاسر امپراتوری روم صادر شده است. یکی از بزرگ‌ترین مراکز تولید مجسمه‌ها و ظروف سفالی در این دوره، در شهر «راینزابرن» آلمان قرار داشت که امروزه موزه‌ای اختصاصی از این آثار برپا شده است.

هنر آلمان در قرون‌وسطی

پس از بررسی سیر تاریخی هنر آلمان تا دوران باستان، نوبت به هنر قرون‌وسطی در آلمان می‎رسد. هنر قرون‌وسطایی آلمان با امپراتوری «فرانک شارلمانی» آغاز می‌شود. امپراتوری فرانک، اولین حکومتی است که به بخش بزرگی از قلمروی آلمان مدرن و بخش‌هایی از فرانسه و ایتالیا حکمرانی می‌کرد. «هنر کارولینگ» به شکلی محدود، تنها برای تولید برخی اشیا در صومعه‌های امپراتوری و با حمایت مالی دربار، تجلی یافت؛ اما در ادامه تأثیر شگرفی بر هنر قرون‌وسطی در سراسر اروپا داشت. متداول‌ترین آثار هنری به‌جامانده از این دوره، نسخ خطی منور است. ظاهراً نقاشی‌های دیواری در این دوره رایج بوده است؛ اما مانند ساختمان‌هایی که آن نقاشی‌ها را در خود جای‌داده بودند، تقریباً همه ناپدید شده‌اند. از مهم‌ترین آثار به‌جامانده از هنر کارولینگی در آلمان، می‌توان به نسخ خطی «کتاب مقدس دروگو» و «فولچارت مزبور» اشاره کرد.

هیچ مجسمهٔ یادبود کارولینژی در تاریخ هنر آلمان باقی نمانده است. اگرچه شاید مهم‌ترین اثری که با حمایت شارلمانی تولید شده است، مجسمهٔ طلایی مسیح بر روی صلیب است که برای «کلیسای پالاتین» در «آخن» ساخته شده است. این اثر هنری که تنها توصیف آن در متون ادبی به چشم می‌خورد، احتمالاً از یک ورقهٔ طلایی در اطراف یک‌پایهٔ چوبی ساخته شده است. این مجسمه که احتمالاً با یک‌لایه «جسو» (ترکیبی از گچ و رنگ) مدل‌سازی شده است، بی‌شباهت به مجسمهٔ معروف «مدونای طلایی متأخر در اسن» نیست.

هنر مسیحی در ابتدا تنها در خدمت ساخت مجسمه‌های یادبود از شخصیت‌های مذهبی بود که به نظر می‎رسد با بت‌های مذهبی دین روم باستان مرتبط بوده است. «هنر بیزانس» و «هنر مذهبی ارتدکس» توانسته است این ممنوعیت را تا به امروز حفظ کند. اما در شهرهای تحت سیطرهٔ شارلمانی، شکوه و جلال سبک کلاسیک به‌ویژه در شک «آنتیک متأخر» احیا شده و توانست با هنر بیزانسی رقابت کند. اگرچه خود شارلمانی علاقهٔ چندانی به هنر تجسمی نداشت، به‌واسطهٔ رقابت سیاسی با امپراتوری بیزانس که زیر نظر «پاپ» مدیریت می‌‎شد، دستور ساخت شمایل‌هایی از امپراتور شارلمانی صادر شد. در کتاب «لیبری کارولینی» که در چهار جلد به دستور شارلمانی نگاشته شد، قوانین مربوط به استفاده از تصاویر و شمایل مقدس به تشریح بیان شده است و تصاویر کلیساهای غربی آلمان در طول قرون‌وسطی و بعد از آن، منطبق با قوانین این کتاب رسم شده است.  

سلسلهٔ بعدی «اوتونی» بود که قلمروی آن بیشتر خاک آلمان مدرن امروزی، اتریش و سوئیس را شامل می‎شد. تاریخ هنر آلمان در دورهٔ اوتونی، بیشتر در خدمت صومعه‌ها قرار داشت. در نیمهٔ دوم قرن دهم، هنر آلمان در «رایچناو» متمرکز شده بود. سبک رایچناو از اشکال ساده و طرح‌دار برای خلق تصاویری واضح و رسا استفاده می‌کند. این سبک به‌دوراز آرمان‌های کلاسیک «هنر کارولینژ» مشتاقانه منتظر ظهور «هنر رومانسک» است. «صلیب چوبی جرو کراس» در «کلیسای جامع کلن»، قدیمی‌ترین و بهترین مجسمهٔ صلیب به‌جامانده از اوایل قرون‌وسطی است. مورخان هنری تمایلی به اعتبار دادن به سندیت تاریخی این اثر نداشتند تا سرانجام قدمت تاریخی این اثر در سال 1976 توسط «دندروکرونولوژی» تأیید شد. در این دوره «هنر فلزکاری» در آلمان، مانند سایر کشورهای اروپایی معتبرترین شکل تولیدات هنری بود. از جمله مهم‌ترین آثار فلزکاری هنر آلمان در این دوره، می‌توان به «صلیب لوتر» اشاره کرد که قدمت آن حدود 1000 سال تخمین زده می‎شود و به نظر در شهر کلن ساخته شده است.  

«هنر رمانسک» اولین جنبش هنری بود که کل اروپای غربی را در بر گرفت. کشور آلمان، بخش مرکزی جنبش رومانسک بود. اگرچه در معماری رومانسک آلمان، کمتر از فرانسوی‌ها از مجسمه‌سازی استفاده می‌شد، اما با رونق روزافزون هنر رومانسک، کلیساهای عظیمی در شهرهای مختلف آلمان ساخته شد.

سبک گوتیک در هنر آلمان

 سبک «گوتیک» اختراع فرانسوی‌ها بود و آلمانی‌ها خیلی دیر این سبک را پذیرفتند. مدت‌ها بعد از این‌که اکثر کشورهای اروپایی از «هنر گوتیک» عبور کرده بودند، هنرمندان آلمانی همچنان متأثر از این سبک بودند. به گفتهٔ «هانری فوسیلون»:

سبک گوتیک به هنر آلمانی اجازه داد تا برای اولین‌بار، جنبه‌های خاصی از نبوغ بومی خود را تعریف کند. تصوری قوی و تأکیدی از زندگی و فرم که در آن خودنمایی تئاتری با صراحت احساسی شدید درآمیخته است.

«سوارکار بامبرگ» در دههٔ 1330 و در کلیسای جامع بامبرگ، قدیمی‌ترین مجسمهٔ بزرگ سنگی ایستاده پس از آنتیک است. در کشور آلمان بناهای مقبره شاهزادگان قرون‌وسطایی، بیشتر از فرانسه یا انگلیس باقی‌مانده است. کلیساهای رومی و گوتیک اولیه، دارای نقاشی‌های دیواری در نسخه‌های محلی سبک‌های بین‌المللی بودند که نام هنرمندان کمی از آنها شناخته شده است.

دربار امپراتور روم مقدس که در آن زمان در شهر «پراگ» مستقر بود، نقش مهمی در شکل‌گیری سبک «گوتیک بین‌المللی» در اواخر قرن چهاردهم داشت. این سبک در شهرهای ثروتمند شمال آلمان، توسط هنرمندانی مانند «کنراد فون سوست» در «وستفالن»، «مایستر برترام» در «هامبورگ» و «استفان لوچنر» در «کلن» گسترش یافت. هامبورگ در آن زمان یکی از شهرهای «اتحادیهٔ هانسی» بود، زمانی که در اوج شکوفایی خود قرار داشت. هنرمندانی مانند «استاد فرانکه»، «استاد محراب مالچین»، «هانس بورنمن»، «هینریک فونهوف» و «ویلم ددکه» که تا دورهٔ رنسانس زنده ماندند، برخی از مهم‌ترین هنرمندان هانسیایی به‌حساب می‌آیند. این هنرمندان سفارش‌هایی را برای شهرهای شرقی «بالتیک» در «اسکاندیناوی» نقاشی کردند.  اولین نقاش مهم جنوب آلمان، هنرمندی به نام «استاد محراب بامبرگ» بود که در شهر «نورنبرگ» اقامت داشت. همچنین هنرمندانی همچون «استاد هایلیگنکروز» و «مایکل پاچر» در اتریش کار کردند.

«برنت نوتکه» نقاش اهل شهر هانسیایی «لوبک»، محراب‌ها را نقاشی می‌کرد یا آنها را به شیوه‌ای که تلفیقی از رنگ‌آمیزی و طلاکاری بود، به‌عنوان چارچوب یا جایگزین برای پانل‌های رنگ‌شده می‌تراشید. مجسمه‌سازی چوبی در آلمان جنوبی با موضوعات جدیدی که بازتاب زندگی مذهبی بود، رواج یافت. این مجسمه‌ها تحت‌تأثیر جنبش‌های کاتولیک در اواخر قرون‌وسطی که به «عرفان آلمانی» شهرت یافته بود، ساخته شدند. همین تصاویر در انگلستان تحت عنوان «تصاویر عبادی» شناخته می‎شد. تصاویر «پیتا»، «مسیح متفکر»، «مرد غم‌ها»، «آرما کریستی»، «حجاب ورونیکا»، «سر بریدهٔ یحیی تعمید دهنده» و «باکره غم ها» نمونه‌هایی از این قبیل‌اند. این تصاویر مذهبی تا ظهور «هنر باروک» در سراسر اروپا از محبوبیت فراوانی برخوردار بود. در واقع می‌توان گفت اصطلاح «باروک گوتیک متأخر» اصطلاحی است که گاهی اوقات برای توصیف هنر بیش از حد تزئین شده و احساسی قرن پانزدهم استفاده می‎شود که بیش از همه جا در تاریخ هنر آلمان نمود پیدا می‌کند.

«مارتین شونگوئر» که در اواخر قرن پانزدهم در «آلزاس» کار می‌کرد، نقطهٔ اوج نقاشی آلمانی «گوتیک متأخر» با سبکی پیچیده و هماهنگ بود. او به طور فزاینده‌ای وقت خود را صرف تولید حکاکی می‌کرد. او کانال‌های توزیع بین‌المللی آثار خود را در اختیار داشت و چاپ‌های او در ایتالیا و سایر کشورهای اروپایی شناخته شدند.

نقاشی و چاپ رنسانس در هنر آلمان

مفهوم «رنسانس شمالی» یا «رنسانس آلمان» تا حدودی با تداوم استفاده از تزیینات استادانهٔ گوتیک تا قرن شانزدهم، همراه بود. زیورآلات کلاسیک در بیشتر نقاط آلمان، طنین تاریخی چندانی نداشت؛ اما هنر آلمان از جنبه‌های دیگر، به‌سرعت پیشرفت‌ها را دنبال می‌کرد. پذیرش چاپ با حروف متحرک، یک اختراع آلمانی است که تقریباً برای چند دهه در انحصار آلمان باقی ماند و بعد از در دیگر کشورهای اروپایی از جمله فرانسه و ایتالیا رواج یافت.

چاپ و حکاکی روی چوب، شاید یکی دیگر از اختراعات آلمانی در هنر رنسانس است. آلمانی‌ها در تصویرگری کتاب، بیش از هر جای دیگری پیشقدم شدند. این آثار که به‌سرعت در آلمان توسعه یافت، معمولاً استاندارد هنری نسبتاً پایینی داشتند؛ اما توزیع آن به شکلی بود که در سراسر اروپا دیده می‌شد. بزرگ‌ترین هنرمند رنسانس آلمان یعنی «آلبرشت دورر» کار خود را به‌عنوان شاگرد، در کارگاهی برجسته در شهر «نورنبرگ» آغاز کرد. کارگاه «مایکل وولگموت» که بیشتر نقاشی‌هایش را در جهت بهره‌برداری رسانه‌ای تولید کرده بود. «آلبرشت دورر» بر روی حیرت‌انگیزترین کتاب مصور آن زمان مشغول به کار بود. کتاب «وقایع‌نگاری نورنبرگ» که توسط پدرخوانده‌اش «آنتون کوبرگر» مالک بزرگ‌ترین چاپخانه یا انتشاراتی اروپا در آن زمان منتشر شد.

دورر پس از اتمام دورهٔ کارآموزی خود در سال 1490، به مدت چهار سال به شهرهای مختلف آلمان سفر کرد و سپس چند ماه را در ایتالیا گذراند. او سپس به نورنبرگ برگشت و کارگاه خود را تاسیس کرد. او به دلیل حکاکی‌هایش به‌سرعت در سرتاسر اروپا به شهرت رسید. آثار حکاکی‌ او که با نقاشی تلفیق شده بود، بسیار پر انرژی و در عین حال متعادل به‌نظر می‎رسید. آثار او اگرچه سبک مشخص آلمانی را حفظ می کند، اما تا اندازه‌ای نفوذ قدرتمند سبک ایتالیایی را نیز نمایان می‌کند. آثار دورر نشانه‌هایی از ظهور رنسانس آلمانی در هنرهای تجسمی است. کارگاه او برای مدت چهل سال به عنوان منطقه تولید کننده بزرگترین نوآوری در شمال شناخته شد و تولیدات او جایگزین آثار همتایان هلندی و فرانسوی‌اش شد. دورر با خلق تصویری از «مدونا»، حمایت خود را از «اصلاحات پروتستانی» به رهبری «مارتین لوتر» اعلام کرد. او سرانجام در سال 1528 پیش از آنکه بزرگ‌ترین انشعاب در مسیحیت اتفاق بیفتد و حامیان اطلاحات در کلیسای کاتولیک از جمله لوتر، بتوانند شاخه‌ای جدید در مسیحیت به‌نام «پروتستان» را ایجاد کنند، درگذشت. اکثر شاگردان نسل بعدی او پروتستان شدند و همین امر موجب شد تا بزرگ‌ترین هنرمندان آلمانی در آن زمان، از منبع درآمد اصلی خود که خلق نقاشی‌های مذهبی بود، محروم شوند.

علی‌رغم اعتراض مارتین لوتر به بسیاری از نقاشی‌های کلیسای کاتولیک؛ او با تصویرسازی مذهبی مخالف نبود و دست نزدیک او یعنی «لوکاس کراناخ پدر» تعدادی «محراب لوتری» را نقاشی کرده بود که عمدتاً تصاویر شام آخر مسیح یا پرتره‌هایی از دوازده یار مسیح را نشان می‌داد که از جمله برجسته‌ترین نقاشی‌های پروتستان به شمار می‎روند. این مرحله از هنر لوتری پیش از سال 1550 به پایان رسیده بود و تحت‌تأثیر نگاه «کالوینیسم» یکی از برجسته‌ترین شاخه‌های اصلاحی پروتستان، دیگر آثار مذهبی برای نمایش عمومی در مناطق تحت تسلط کلیسای پروتستان تولید نشدند. بدین منظور دههٔ 1550 را می‌توان زمانی برای متوقف‌شدن هنر رنسانس مذهبی در آلمان برشمرد.

«ماتیاس گرونوالد» که آثار بسیار کمی از خود به‌جای گذاشته است، تا حدودی خارج از دایرهٔ این تحولات بود. شاهکار او یعنی اثر «محراب ایزنهایم» که در سال 1515 تکمیل شده است، موردتوجه منتقدان قرن نوزدهم قرار گرفت و پس آن، این اثر به‌عنوان مهم‌ترین نقاشی دورهٔ رنسانس در آلمان معرفی شد. اثری به‌شدت احساسی که سنت ژست و بیان بی‌بندوبار گوتیک آلمانی را با استفاده از اصول ترکیب‌بندی رنسانس، درهم‌آمیخته و یک اثر «سه‌لتی» را خلق می‌کند که تصاویر ترسیم شده در سه بال آن، همچنان وامدار سبک گوتیک است.

«مدرسهٔ دانوب» نام حلقه‌ای از هنرمندان ثلث اول قرن شانزدهم در ایالت «بایرن» آلمان و اتریش است که از جملهٔ آن‌ها می‌توان به «آلبرشت آلتدورفر»، «ولف هوبر» و «آگوستین هیرشوگل» اشاره کرد. مدرسهٔ دانوب به رهبری آلتدورفر، اولین نمونه‌های نقاشی‌ «منظره‌نگاری» را تقریباً هزار سال پس از چین، در جهان غرب تولید کرد. نقاشی‌های مذهبی آنها سبک اکسپرسیونیستی داشت. دو تن از شاگردان بزرگ دورر با نام‌های «هانس بورگمایر» و «هانس بالدونگ»، تصویرسازی و چاپ رت با موضوعاتی نظیر جادوگری و تصاویر معمایی، توسعه و گسترش دادند.

«هانس هولبین پدر» و برادرش «زیگیسموند هولبین» از دیگر هنرمندان دورهٔ رنسانس آلمان بودند که آثار مذهبی را به سبک «گوتیک متأخر» نقاشی کردند. هانس پدر یکی از پیشروترین نقاشان در تبدیل هنر آلمانی از گوتیک به سبک رنسانس بود و فرزند او «هانس هولبین پسر» نقاش مهم پرتره و چند اثر مذهبی بود که عمدتاً در انگلستان و سوئیس کار می‌کرد. گروهی از ناشران، حکاکی‌های بسیار کوچکی را تحت عنوان «رقص مرگ» با موضوعات اروتیک برای مجموعه‌داران بورژوا تولید می‌کردند که مجموعه‌های معروف هولبین بخشی از این حکاکی‌ها را شامل می‌‎شوند.

پس از دستاوردهای برجسته هنر آلمان در نیمهٔ اول قرن شانزدهم، برای چندین دهه کشور آلمان با فقدان آثار برجستهٔ هنری مواجه بود و آثار تولید شده در این دوره، با آثار هنرمندانی نظیر «هوبلین» و «دورر» قابل‌مقایسه نبودند. هنرمندان بعدی آلمانی به سبک‌های انتزاعی علاقه‌مند شدند و آثاری در سبک «تکلف‌گرایی» یا «مَنریسم» را خلق کردند. آن‌ها این سبک را از هنرمندان ایتالیایی و هنرمندان فلاندر آموزش دیدند. شاخص‌ترین هنرمندان آلمان کبیر در این دوره «هانس فون آخن» و «بارتولومئوس اسپرانگر» هلندی نقاشان برجستهٔ دربار امپراتوری در «وین» و «پراگ» بودند. «خانوادهٔ سادلر» که اصالت هلندی داشتند، به‌عنوان بزرگ‌ترین ناشران آن زمان شناخته می‎شوند که در سرتاسر شهرهای مختلف آلمان، مشغول به کار بودند. سبک «منریسم» برای نسل دیگری توسط «بارتولومئوس استروبل» هنرمند اصیل آلمانی، ادامه یافت. استروبل اهل شهر «سیلسیا» بود که در منطقهٔ لهستان امروزی قرار دارد. او برای فرار از جنگ سی‌ساله، به دربار لهستان مهاجرت کرد. «آدام السهایمر» تأثیرگذارترین هنرمند آلمانی در قرن هفدهم، تمام دوران بلوغ خود را در ایتالیا گذراند. او کار خود را در کارگاه «هانس روتنهامر» که خود هنرمندی مهاجر بود، آغاز کرد. هر دوی آن‌ها به‌خاطر نقاشی‌های سرامیکی خود که بر روی ظروف مسی اجرا می‎شد، به شهرت رسیدند. عمدهٔ آثار تولید شده توسط آن‌ها با مضامین کلاسیک درهم‌آمیخته و پس‌زمینه‌ای از مناظر طبیعی را به تصویر می‎کشید.

مجسمه‌سازی در آلمان

در بخش‌های کاتولیک آلمان جنوبی، سنت گوتیک حکاکی روی چوب تا پایان قرن هجدهم به شکوفایی خود ادامه داد و با تغییر سبک‌های مختلف در طول قرن‌های متمادی، همگام شد. «ویت استوس»، «تیلمان ریمنشنایدر» و «پیتر ویشر پدر» هم‌عصران دورر بودند که نقش مهمی در انتقال دورهٔ گوتیک به رنسانس داشتند.

«یوهان جوزف کریستین» و «ایگناز گونتر» استادان برجستهٔ اواخر دورهٔ باروک بودند که هر دو در اواخر دهه 1770، تقریباً یک دهه قبل از انقلاب فرانسه، به کام مرگ کشیده شدند. یک عنصر حیاتی در تأثیر فضای داخلی باروک آلمان، کار مکتب «Wessobrunner» بود که اصطلاحی متأخر برای گچ‌کاری‌های اواخر قرن 17 و 18 بود. جلوهٔ دیگر مهارت مجسمه‌سازی آلمانی، در ساخت مجسمه‌هایی از جنس چینی یا «پرسلان» بود. «یوهان یواخیم کاندلر» از کارخانهٔ «مایسن» در شهر «درسدن» یکی از مشهورترین مجسمه‌سازان آن دوره بود. بزرگ‌ترین دستاورد مجسمه‌سازی چینی آلمان در قرن هجدهم، اثری از «فرانتس آنتون بوستلی» است که در «کارخانه چینی نیمفنبورگ» واقع در شهر مونیخ تولید شده است.

نقاشی قرن 17 تا 19 (باروک، روکوکو و نئوکلاسیک آلمانی)

نقاشی به سبک «باروک» به‌کندی وارد آلمان شد و نقاشی‌هایی در این سبک تا حدود سال 1650، بسیار انگشت‌شمار بود؛ اما با ورود نقاشی باروک به آلمان، این سبک که به نظر با ذائقه آلمانی ها سازگار بود، به سرعت رواج یافت. در دوره‌های «باروک» و «روکوکو»، هنر آلمان عمدتاً آثاری را تولید می‌کرد که برگرفته از پیشرفت‌های هنرمندان دیگر کشورهای اروپایی بود. آثار هنرمندان این دورهٔ آلمان، همچنان در بین غیر آلمانی‌زبانان ناشناخته باقی‌مانده است؛ اگرچه بسیاری از نقاشان برجستهٔ غیر آلمانی، دوره‌هایی را در آلمان برای شاهزاده‌ها گذراندند. از جملهٔ آن‌ها می‌توان به «برناردو بلوتو» و «جیانباتیستا تیپولو» اشاره کرد. در این دوره، بسیاری از نقاشان آلمانی در خارج از این کشور، مشغول به کار بودند. از جملهٔ آن‌ها می‌توان به «یوهان لیس»، «یواخیم فون ساندارت»، «لودولف باخویسن»، «هاینریش فوگر»، «یوهان پیتر کرافت» اشاره کرد که در شهرهایی از هلند و دیگر شهرهایی نظیر وین و درسدن اقامت داشتند.

با کمک نقاشانی همچون «آنتون رافائل منگز» و «آسموس جاکوب کارستنس» و مجسمه‌سازی نظیر «گوتفرید شادو»، نئوکلاسیک در آلمان بسیار زودتر از فرانسه ظاهر شد. منگز، یکی از محبوب‌ترین هنرمندان زمان خود بود که در شهرهای رم، مادرید و… کار می‌کرد و سبک نئوکلاسیک اولیه را پدید آورد. زندگی کوتاه‌تر کارستنس، آشفته و پر از دردسر بود و ردپایی از کارهای ناتمام باقی گذاشت، اما از طریق دانش‌آموزان و دوستانی مانند «گوتلیب شیک»، «جوزف آنتون کوخ» و «بوناونتورا جنلی» به یکی از تأثیرگذارترین هنرمندان آن دورهٔ آلمان تبدیل شد. جوزف آنتون کوخ در کوه‌های «تیرول» اتریش به دنیا آمد و علی‌رغم گذراندن بیشتر دوران حرفه‌ای خود در شهر رم، به نقاش برجستهٔ مناظر قاره‌ای تبدیل شد که بیشتر به تصویرگری کوه‌ها شهرت دارد.

«دانیل چودویکی» در شهر «دانزیگ» به دنیا آمد تااندازه‌ای لهستانی به‌حساب می‌آید؛ اگرچه او فقط به زبان‌های آلمانی و فرانسوی صحبت می‌کرد. نقاشی‌ها و صدها تصویر حکاکی شده، تصاویر کتاب‌های چاپ شده و کاریکاتورهای سیاسی چودویکی، یک آرشیو بصری ارزشمند از زندگی روزمره و ذهنیت پیچیدهٔ آلمان عصر روشنگری و ناسیونالیسم در حال ظهور آن زمان را به تصویر کشیده است. «آنتون گراف» هنرمند اهل سوئیس، یک نقاش پرتره بود که در شهر «درسدن» زندگی می‌کرد که پرتره‌هایی از شخصیت‌های ادبی و اهالی دربار را به تصویر درآورده است. سلسلهٔ «خانوادهٔ تیشبین» شاخص‌ترین هنرمندان قرن 18ام آلمان را شامل می‎شدند. خانوادهٔ «زیک» از دیگر سلسله‌های هنری در آلمان بودند که عمدتاً نقاشان سبک باروک را شامل می‎شدند و شاخص‌ترین چهرهٔ این خاندان یعنی «الکساندر زیک» تا اوایل قرن بیستم در آلمان مشغول به تصویرگری بود. «برادران آسام» و «یوهان باپتیست زیمرمن» و برادرش، توانستند خدمات کاملی را برای سفارش کلیساها و کاخ‌ها در زمینهٔ طراحی ساختمان و اجرای گچ‌کاری و نقاشی‌های دیواری ارائه دهند. تحت‌تأثیر این هنرمندان در جنوب آلمان، اتریش و بوهم، طراحی فضای داخلی ساختمان‌ها و عناصر هنری به‌کاررفته در آن، تحقق آرمانی دورهٔ باروک را به تصویر می‎کشد.

اولین آکادمی هنری آلمان با نام «Akademie der Künste» در سال 1696 در شهر برلین تأسیس شد و طی دو قرن بعد، به موازات تحولات پیش آمده در کشورهای اروپای، موسسات مشابهی در شهرهای دیگر راه‌اندازی شدند. بازار نامطمئن هنری در کشور آلمان، سبب شد تا هنرمندان آلمانی بیشتر از هنرمندان هم‌رده‌ی خود در سایر کشورهای اروپایی نظیر انگلستان یا فرانسه، به اشتغال در آکادمی‌های هنری روی آورده و پست‌های آموزشی گرفتند. به‌طور کلی آکادمی‌های هنری آلمان، به نسبت دوره‌های طولانی‌مدت در آکادمی‌های شهرهای پاریس، لندن یا مسکو، از سخت‌گیری کمتری برخوردار بودند و امکان تحصیل آسان‌تر را برای محصلان فراهم آورده بودند.

نوشتن در مورد هنر

نویسندگان آلمانی در دوره روشنگری، به مهم‌ترین نظریه‌پردازان و منتقدان برجسته هنر تبدیل شدند. «یوهان یواخیم وینکلمان» علی‌رغم اینکه هرگز از یونان بازدید نکرد، تحلیلی جامع در مورد هنر یونان باستان ارائه کرد که دوره‌های مختلف هنری در یونان را از یکدیگر متمایز کرد و موجب تعالی آن شد. آثار وینکلمان، نشانهٔ ورود تاریخ هنر به گفتمان فلسفی عالی فرهنگ آلمان بود. آثار «گوته» و «فریدریش شیلر» که هر دو شروع به نوشتن در مورد تاریخ هنر کردند، مشتاقانه در سرتاسر جهان خوانده شد. گوته در ابتدا سعی کرد به‌عنوان یک هنرمند نقاش آموزش ببیند و طرح منظره‌هایی که به تصویر درآورد، درخشش‌های گاه‌به‌گاه احساسات انسان در حضور طبیعت را نشان می‌داد. با انتشار کتاب «نقد داوری» به قلم «امانوئل کانت» در سال 1790، «هنر» به‌عنوان موضوع اصلی گمانه‌زنی‌های فلسفی تثبیت شد و با سخنرانی «هگل» در مورد «زیبایی‌شناسی» توجه به این مساله در سرتاسر جهان، بیشتر شد. دانشگاه‌های آلمان در قرن‌های بعد، جزو اولین دانشگاه‌هایی بودند که «تاریخ هنر» را به‌عنوان یک موضوع آکادمیک تدریس می‌کردند و تا آغاز نازیسم در آلمان، مطالعات تاریخی در زمینهٔ هنر در کشور آلمان، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود. باقدرت گرفتن نازی‌ها در آلمان، اندیشمندان و محققان تاریخ هنر آلمانی‌تبار، به دیگر کشورهای اروپایی مهاجرت کرده و گفتمان‌های تحلیلی خود را به گوش سرتاسر هنردوستان جهان رساندند. «یوهان گوتفرید هردر» از آنچه در سبک گوتیک و آثار «دورر» به چشم می‌خورد، به‌عنوان سبک‌ خاص ژرمنی یادکرد و بحث مفصلی را بر سر مدل‌های مناسب برای یک هنرمند آلمانی در برابر ظلم یونانیان آغاز کرد که مجادلات بر سر این نظریه تا دو قرن ادامه یافت.

رمانتیسم و ناصری‌ها

«رمانتیسم آلمانی» شاهد احیای نوآوری و تمایز در هنر آلمان بود. «کاسپار دیوید فردریش» شناخته‌شده‌ترین نقاش رمانتیسم آلمانی است. فردریش، مناظر را به سبک شمالی و بااحساس سکون، شبیه به آثار مذهبی نقاشی می‎کرد. غالباً چهره‌های او از پشت دیده می‌شوند و به نظر می‎رسد، دوست دارند بیننده در تعقل به منظره گم شود. «فیلیپ اتو رانيژ» که مانند فردریش در «آکادمی کپنهاگ» آموزش‌دیده بود، اگرچه در زمان حیات خود شناخته نشد؛ اما بررسی مجدد آثار او در قرن بیستم، او را به‌عنوان یکی دیگر از هنرمندان مهم رمانتیسم آلمانی به جهان معرفی کرد. پرتره‌های «رانژ»، در دایرهٔ آثار او به شکل «طبیعت‌گرایانه» یا «ناتورالیستی» نقاشی شده‌اند، به جز پرتره‌هایی که از کودکان با چهره‌های بزرگ ترسیم کرده است. اما دیگر آثار او به طور فزاینده‌ای در سبک «پانتئیسم» یا «همه‌خدایی» بودند.

«آدریان لودویگ ریشتر» از دیگر هنرمندان دوره رمانتیسم در آلمان است که عمدتاً او را به‌خاطر پرتره‌هایش به یاد می‌آورند. «کارل ویلهلم کولب» یک فیولوژیست بود که به‌خاطر تصاویر حکاکی شده روی فلز به شهرت رسید. آثار او بیشتر پرتره‌هایی را نمایان می‌کند که در میان تصویر گیاهان غول‌پیکری محو شده است. «جنبش ناصری» به رویکرد آثار گروهی از نقاشان رمانتیک آلمانی در اوایل قرن نوزدهم اطلاق می‎شود که هدفشان احیای صداقت و معنویت در هنر مسیحی بود. انگیزهٔ اصلی ناصری‌ها، واکنشی علیه سبک «نئوکلاسیک» و آموزش روتین هنر در سیستم آکادمیک آلمان بود. آنها امیدوار بودند که به هنری که مظهر ارزش‌های معنوی است بازگردند. ناصری‌ها از هنرمندان اواخر قرون‌وسطی و اوایل رنسانس الهام گرفتند و آنچه را که به‌عنوان فضیلت در آثار هنرمندان مابعد پدیدآمده بود، رد کردند.

«یوهان فردریش اوربک»، «فرانتس پفور»، «لودویگ فوگل» و «یوهان کنراد هوتینگر» سوئیسی در سال 1810 به رم نقل‌مکان کردند و صومعهٔ متروکهٔ «سان ایزیدورو» را اشغال کردند. «فیلیپ ویت»، «پیتر فون کورنلیوس»، «جولیوس شنور فون کارولسفلد»، «فردریش ویلهلم شادو» و گروهی آزاد از دیگر هنرمندان آلمانی، به آنها پیوستند. «جوزف آنتون کوخ» هنرمند سرشناس اتریشی که در سبک رمانتیک نقاشی می‌کرد، معلم غیررسمی این گروه شد. «جوزف فون فوریچ» در سال 1827 به آنها ملحق شد و «ابرهارد وچتر» کمی بعد با این گروه همراه شد. برخلاف حمایت شدیدی که «جان راسکین»، منتقد هنری سرشناس آن روزها، از این گروه داشت؛ گوته ناصری‌ها را نادیده می‌گرفت. گوته اظهارنظر جالبی در مورد نقاشان منصوب به گروه ناصری‌ها دارد. او می‌گوید:

این اولین مورد در تاریخ هنر است که استعدادهای واقعی، خود تمایل به سازماندهی و اقدامات تشکیلاتی دارند؛ اما با عقب‌نشینی در شکم مادر. بدین ترتیب دوران جدیدی را در هنر یافته‌اند.

«آکادمی دوسلدورف» در سال 1767 به رهبری «نازاری شادو» مجسمه‌ساز، تأسیس شد که هنرمندان بزرگی را خود پرورش داد. این آکادمی در دهه‌های 1830 و 1840، قطب هنری آلمان بود. تعداد زیادی از دانشجویان این مدرسه، مهاجران آمریکایی بودند که بعدها با «مدرسهٔ هادسون» مرتبط شدند.

طبیعت‌گرایی و ناتورالیسم آلمان

سبک‌های هنری مختلفی در ادبیات، موسیقی، هنرهای تجسمی و طراحی داخلی در بین سال‌های 1815 تا 1848 در اروپای مرکزی شکل گرفت. پس از پایان جنگ‌های ناپلئون و پیش از انقلاب‌ آلمان، هنرمندانی در آلمان ظهور پیدا کردند که به آن‌ها هنرمندان عصر «بیدرمایر» گفته می‎شود. هنرمندان سبک‌ «بیدرمایر» با ارائه‌ی آثار رئالیستی که متناسب با سلیقه‌ی طبقه‌ی متوسط جامعه بود، توانستند به سرعت به اشتیاق هنرمندان رمانتیسم غلبه کنند. آن‌ها با برجسته‎سازی فضائل اشرافی متمایل به سلیقه‌ی فرانسوی، «سبک بیدرمایر» را به اوج بلوغ خود رسانده و بر هنرمندان نسل‌های بعدی خود تاثیر شگرفی گذاشتند. «کارل اسپیتزوگ» هنرمند برجسته‌ی آلمانی در «بیدرمایر» این سبک بود.

در نیمه دوم قرن نوزدهم، برخی از سبک‌ها در آلمان به‌موازات دیگر کشورهای اروپایی، توسعه یافت؛ اگرچه فقدان پایتخت غالب، باعث شد تا هیچ یک از آن‌ها به شهرت جهانی نرسد. «آدولف منزل» نقاش مهم آلمانی است که برای اولین‌بار سبک «امپرسیونیسم» را در آلمان دنبال کرد. او هنرمندی بود که هم در میان عموم مردم و هم در میان مقامات آلمانی، از محبوبیت زیادی برخوردار بود. او در تشییع‌جنازه  امپراتور آلمان «ویلهلم دوم» پشت تابوت او راه رفت. آدولف منزل موفقیت‌های نظامی «پروس»، یکی از کشورهای فتح شده توسط شوالیه‌های آلمانی را سوژه خلق آثار خود کرد و به توسعهٔ امپرسیونیسم اولیه در آلمان پرداخت تا سبکی را ایجاد کند که از آن، برای به‌تصویرکشیدن مناسبت‌های بزرگ عمومی استفاده کند. «کارل فون پیلوتی» نقاش برجستهٔ آلمانی بود که در دانشگاه‌های مونیخ تدریس می‌کرد. از شاگردان معروف او می‌توان به «هانس ماکارت»، «فرانتس فون لنباخ»، «فرانتس دفرگر»، «گابریل فون ماکس» و «ادوارد فون گروتزنر» اشاره کرد. اصطلاح «مکتب مونیخ» به ویژگی‌های سبک‌شناسی فون پیلوتی و شاگردانش منصوب می‏شود. تأثیرگذارترین شاگرد پیلوتی، «ویلهلم لیبل» بود. او به‌عنوان رئیس «حلقهٔ لیبل»، گروهی غیررسمی از هنرمندان غیرآکادمیک را مدیریت می‌کرد که تأثیر زیادی بر «رئالیسم» در آلمان داشتند.

گروه «جدایی برلین» که در سال 1898 توسط نقاشانی از جمله «ماکس لیبرمن» تشکیل شد، رویکرد مشترکی با نقاشان سبک امپرسیونیست‌های فرانسوی داشت. «لوویس کورینث» که هنوز به سبک ناتورالیستی نقاشی می‌کرد، به‌عنوان موسس گروه جدایی برلین شناخته می‏شود. این گروه علی‌رغم انشعاب‌هایی که داشت، تا دهه‌ی 1930 زنده ماند و نمایشگاه‌های منظم آن به راه‌اندازی دو نسل بعدی هنرمندان برلین، بدون تحمیل سبک خاصی کمک کرد. «مدرسه هنری بیورون» در پایان قرن نوزدهم، با تکیه بر سنت‌های نقاشی نظام مذهبی بندیکت، سبکی را برای نقاشی‌های دیواری مذهبی با رنگ‌های نسبتاً کم‌رنگ و با علاقه به سبک‌های قرون وسطایی ایجاد کرد که از برخی جهات به «هنر نوآر» شباهت داشت. «فرانتس فون استاک» و «ماکس کلینگر» نقاشان برجسته‌ی سبک «سمبولیست» آلمانی هستند.

هنر آلمان در قرن بیستم

هنر آلمان در اوایل قرن بیستم، بیشتر از دیگر کشورهای جهان با عناصر سیاسی خاص درهم آمیخت و از طریق تعدادی گروه‌ها و جنبش‌های مختلف، توسعه یافت. دو گروه مهم با نام‌های «گروه نوامبر» (November Group) و «شورای کار هنر» (Arbeitsrat für Kunst) که به ترتیب در سال‌های 1918 و 1922 تاسیس شدند، جزو گروه‌های هنری مترقی در آلمان قرن بیستم بودند.

 دو گروه هنری «پُل» (Die Brücke) و «سوار آبی» (Der Blaue Reiter)، متشکل از نقاشان آلمانی بود که نقش چشمگیری در توسعه سبک اکسپرسیونیسم در آلمان داشتند. در سال 1905 تعدادی از دانشجویان معماری که می‌خواستند پا به عرصه‌ی هنر نقاشی بگذارند، گروه «پل» در در شهر «درسدن» تشکیل دادند. « فریتز بلیل»، « اریش هکل »، « ارنست لودویگ کرشنر » و « کارل اشمیت » اعضای اصلی این گروه بودند و بعدتر نقاشانی همچون « ماکس پچشتاین » و « امیل نولد » به این گروه اضافه شدند. گروه هنری پل در سال 1911 به شهر برلین نقل مکان کرده و دو سال بعد منحل شد. در همین سال، نقاشانی همچون « واسیلی کاندینسکی »، « فرانتس مارک »، « آگوست مکه »، « الکسی فون جاولنسکی »، « ماریان فون ورفکین » و … در  شهر مونیخ گروه «سوار آبی» را تاسیس کردند. نام این گروه از نقاشی معروف کاندینسکی به نام «آخرین قضاوت» گرفته شده که نمایانگر اشتیاق به اسب و رنگ آبی است. برای کاندینسکی، آبی رنگ معنویت است و هر چه آبی تیره تر باشد، بیشتر میل انسان را به امر ابدی بیدار می‌کند (به کتاب او در مورد معنویت در هنر در سال 1911 مراجعه کنید).

نگاه دو گروه «پل» و «سوار آبی» نمایانگر میل هنرمندان اوایل قرن بیستم آلمان به مصادیقی همچون «معنویت» و «صداقت» بود؛ اگرچه رویکرد متفاوت هر دو گروه در نحوهٔ انتقال این مفاهیم، متفاوت بود. هنرمندان گروه سواری آبی، کمتر به ابزار احساسات شدید تمایل داشتند و گرایش کاندینسکی به سبک‌های انتزاعی را نشان می‌داد. لحن اتوپیایی و نگرش معنوی در فرم انتزاعی آثار کاندینسکی نگرش هنرمندان آلمانی را متحول کرد. کاندینسکی در تشریح نگرش خود می‌گوید:

ما عصر آفرینش آگاهانه را پیش رو داریم، و این روح جدید در نقاشی دست در دست افکار به‌سوی عصر معنویت بزرگ‌تر پیش می‌رود.

هنرمند سرشناس گروه «پل» یعنی «دی بروکه» نیز گرایش‌های اتوپیایی داشت؛ اما باتکیه‌بر صنعت قرون‌وسطی، الگوی کار تعاونی را دلیل بهبود جامعه می‌دانست. مدرسهٔ هنری «باوهاس» نیز در این گرایش‌های اتوپیایی مشترک بود و به دنبال ترکیب هنرهای زیبا و هنرهای کاربردی بود. مجسمه‌سازی و چاپ فشرده «کته کولویتز» به‌شدت تحت‌تأثیر سبک اکسپرسیونیسم قرار گرفت که همچنین نقطه شروعی برای هنرمندان جوانی بود که در جنبش‌های اوایل قرن بیستم به گرایش‌های دیگر پیوستند.

هنر دورهٔ وایمار

یکی از ویژگی‌های اصلی هنر آلمان در اوایل قرن بیستم تا سال 1933، رونق در تولید آثار هنری به سبک گروتسک بود. در دهه‌ی 1920 هنرمندانی همچون «جورج گروس»، «اتو دیکس» و «ماکس بکمن»، از لحن طنزپردازانه‌ی سبک گروتسک در خلق آثار خود بهره بردند. دو هنرمند «کورت شویترز» و «هانا هوخ» از جمله هنرمندان سرشناس سبک دادائیسم در آلمان بودند که با دیگر هنرمندان این سبک، در شهر برلین و با گرایش‌های سیاسی خاص متمرکز بودند. آنها از کلاژها به عنوان وسیله‌ای برای تفسیر مفاهیم سیاسی استفاده کردند. «کورت شویترز» بعداً به یکی از هنرمندان پیشرو «اینستالیشن آرت» بدل شد. «ماکس ارنست» یک گروه دادا را در کلن رهبری می‌کرد. ماکس با علاقهٔ فراوان به فانتزی سبک گوتیک، به تمرین کلاژ می‌پرداخت و محتوای سیاسی آشکار را به اشکال سورئال به مخاطبان منتقل می‌کرد. «پل کلی»، «لیونل فاینینگر» و دیگر نقاشان متولد سوئیس، سبک کوبیسم را توسعه دادند.

«عینیت جدید» (Neue Sachlichkeit) نام یک جنبش هنری بود که در دهه 1920 در آلمان و در تقابل با اکسپرسیونیسم به وجود آمد. این جنبش که در آثار هنرمندان تجسمی و همچنین ادبیات، موسیقی و معماری نمود پیدا می‌کرد، به‌نوعی رویکرد پسا اکسپرسیونیسمی داشت. از دیگر گرایش‌های هنری آلمان در قرن نوزدهم، سبک «رئالیسم جادویی» است که هنرمندانی نظیر «آنتون رادرشایت»، «گئورگ شریمپ»، «الکساندر کانولدت» و «کارل گروسبرگ» آن را توسعه دادند. «پلاکات استیل» (Plakatstil) یک سبک اولیه طراحی پوستر در آلمان اوایل قرن بیستم بود که بر خلاف پوسترهای سبک «نوآر»، از فونت‌های برجسته و مستقیم با طرح‌های بسیار ساده استفاده می‌کرد. «لوسیان برنهارد» از جمله هنرمندانی بود که این سبک را توسعه داد.

هنر در رایش سوم

رژیم نازی، هنر مدرن را به‌عنوان هنر منحط شناخت و آن را ممنوع کرد. بر اساس ایدئولوژی نازی‌ها، هنر مدرن از هنجارهای تعیین شده در زیبایی‌شناسی کلاسیک منحرف شده بود. درحالی‌که دهه‌های 1920 تا 1940 دوران شکوفایی جنبش‌های هنر مدرن در نظر گرفته می‌شود، جنبش‌های ملی گرایانه‌ی متضادی وجود داشتند که از هنر انتزاعی متنفر بودند و آلمان نیز از این قاعده مستثنی نبود. اکنون هنرمندان آوانگارد آلمانی هم دشمن دولت بودند و هم تهدیدی برای ملت آلمان شناخته می‌شدند. بسیاری از هنرمندان آلمانی در دوره‌ی نازی‌ها به کشورهای دیگر تبعید شدند و تعداد نسبتا کمی، پس از جنگ جهانی دوم به آلمان بازگشتند. «دیکس» یکی از معدود هنرمندانی بود که در آلمان باقی ماند و در محکوم به کار اجباری شد. «پچشتاین» در روستایی در پومرانیا، در خلوت و به دور از دنیای هنر زندگی می‌کرد. «نولده» از دیگر هنرمندانی بود که در آلمان نازی باقی ماند و پس از ممنوعیت نقاشی، در خفا «تصاویر نقاشی نشده» خود را خلق کرد. «بکمن»، «ارنست»، «گروس»، «فاینینگر» و هنرمندان دیگری به آمریکا و سوئیس رفتند و تا پایان عمر خود به آلمان بازنگشتند. «کرشنر» از جمله هنرمندانی بود که در دوران خفقان نازی‌ها اقدام به خودکشی کرد.

نازی‌ها در ژوئیهٔ سال 1937، یک نمایشگاه مجادله برانگیز با عنوان «هنر منحط» (Entartete Kunst) در مونیخ برپا کردند. متعاقباً این نمایشگاه در یازده شهر دیگر در آلمان و اتریش به نمایش درآمد. مانیفست این نمایشگاه، محکومیت رسمی هنر مدرن در نظر گرفته شد و شامل بیش از 650 نقاشی، مجسمه، چاپ و کتاب از مجموعه سی و دو موزه آلمان بود. سبک اکسپرسیونیسم که خاستگاه آن در آلمان بود، بیشترین تعداد نقاشی‌ها را در این نمایشگاه داشت. به طور همزمان، نازی‌ها نمایشگاه هنری بزرگ آلمان را در «کاخ هنر آلمان» برپا کردند. در این نمایشگاه آثار هنرمندان مورد تایید رسمی نازی‌ها مانند «آرنو برکر» و «آدولف ویسل» به نمایش گذاشته شد. این نمایشگاه پس از چهار ماه، بیش از دو میلیون بازدیدکننده را جذب کرده بود و به‌عنوان مهم‌ترین نمایشگاه دوره‌ی نازی‌ها از آن یاد می‎شود.

هنر آلمان پس از جنگ جهانی دوم

گرایش‌های هنری پس از جنگ جهانی دوم در آلمان را می‌توان به‌طورکلی به «رئالیسم سوسیالیستی» در آلمان شرقی کمونیستی و  «نئو اکسپرسیونیسم» و «مفهوم‌گرایی» در آلمان غربی تقسیم کرد. از جمله هنرمندان برجسته در سبک «رئالیسم سوسیالیستی» می‌توان به «والتر ووماکا»، «ویلی سیته»، «ورنر توبک» و «برنهارد هایسیگ» اشاره کرد. هنرمندان برجستهٔ سبک «نئواکسپرسیونیست» در آلمان، شامل «گئورگ بازلیتز»، «آنسلم کیفر»، «یورگ ایمندورف»، «آ. آر. پنک»، «مارکوس لوپرتز»، «پیتر رابرت کیل» و «راینر فتینگ» می‎شوند. دیگر هنرمندان برجستهٔ آلمان که با رسانه‌های سنتی یا تصاویر فیگوراتیو کار می‌کنند عبارت‌اند از «مارتین کیپنبرگر»، «گرهارد ریشتر»، «زیگمار پولک» و «نئو راخ». افرادی نظیر «برند»، «هیلا بچر»، «هانه داربوون»، «هانس پیتر فلدمن»، «هانس هاکه» و «شارلوت پوزننسکه» از جمله هنرمندان پیشروی آلمانی برای ترویج «هنر مفهومی» بودند.

«جوزف بیویس» شاید تأثیرگذارترین هنرمند آلمانی اواخر قرن بیستم بود. او با پوشیدن فدورای در سال 1978 همه‌جا حاضر شد و در مورد نظریه مجسمه‌سازی اجتماعی خود سخنرانی می‌کند. سهم اصلی او در ترویج «تئوری گسترش» (Gesamtkunstwerk) بود تبعات آن کل جامعهٔ آلمان را تحت‌تأثیر قرارداد. عبارت معروف او یعنی «همه یک هنرمند هستند» به بحث اصلی تمامی محافل هنری در آلمان تبدیل شد. مفاهیم هنری مطرح شده از جانب این مجسمه‌ساز سرشناس، به لایه‌های اجتماعی آلمان وارد شد. طبق نظر بیویس، هر چیزی را که به طور خلاقانه به رشد جامعه کمک می‌کند، به‌عنوان ماهیت یک اثر هنری تعریف می‌شود. اجراهای استعاری و تقریباً شمنیستی او به نام‌های «چگونه تصاویر را برای خرگوش مرده توضیح دهیم»، «من آمریکا را دوست دارم و آمریکا مرا دوست دارد» و فعالیت‌های او در حزب سبز، بیویس را به یک اسطوره در تاریخ هنر آلمان تبدیل کرد.

«اچ‌ای شولت» و «ولف وستل» از جمله هنرمندان پرفورمنس آرت شناخته در آلمان هستند. اینستالیشن‌های شولت در تلویزیون به نام «چرخهٔ اتاق سیاه» از سال 1958 باعث به شهرت رسیدن جهانی او شد. «گروه ردیابی» (Gruppe SPUR) در تضاد با آکادمی هنرهای زیبای شهر مونیخ تشکیل شد. هنرمندانی نظیر «لوتار فیشر»، «هایمراد پرم»، «هانس پیتر زیمر» و «هلموت استورم» اعضای این گروه بودند و که جنبش هنری «انتر ناسیونال موقعیت گرا» را توسعه دادند.

نمایشگاه «اسناد» (documenta)  هر پنج سال یکبار در کاسل برگزار می‌شود و بزرگ‌ترین نمایشگاه هنر معاصر در آلمان است. «آرت کلن» نام یک نمایشگاه هنری سالانه است که باتکیه‌بر نمایش آثار هنر معاصر و هنر دیجیتالی در آلمان برگزار می‎شود و یکی از مهم‌ترین رویدادهای هنری عصر معاصر در این کشور است. برخی از هنرمندان معاصر آلمانی عبارت‌اند از: «جاناتان میز»، «دانیل ریشتر»، «آلبرت اوهلن»، «مارکوس اوهلن»، «رزماری تروکل»، «آندریاس گورسکی»، «توماس راف»، «بلینکی پالرمو»، «هانس یورگن شلیکر»، «گونتر اوکر»، «آریس کالایزیس»، «کاترینا فریچ»، «فریتز شوتگلر».

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مشاهده بیشتر