کتاب دارالمجانین نه تنها شیرینی همیشگی آثار محمدعلی جمالزاده را به همراه دارد، بلکه به مسائلی میپردازد که شاید خیلی از او انتظار نداریم. اولین باری که با جمالزاده آشنا شدم در دورهی دبیرستان و خواندن داستان کباب غاز بود. بعد از آن چندین کتاب از پدر نویسندگی ایران مطالعه کردم. چند روز پیش در ویترین اپلیکیشن طاقچه، با کتاب دارالمجانین برخورد کردم که اتفاقا رایگان هم بود. این شد که باز با علاقه به مطالعه یکی دیگر از آثار این نویسنده برجسته پرداختم. در ادامه نقد و بررسی کتاب دارالمجانین خدمت شما تقدیم میشود.

دارالمجانین، داستانی در دل داستانهای تودرتو
بیشک اگر با آثار جمالزاده آشنایی داشته باشید، خواهید فهمید که این اثر تفاوتهایی با سایر نگارشهای وی دارد. دارالمجانین از داستان سفر جمالزاده به ایران شروع میشود. اما در ادامه با شیوهای بسیار زیرکانه و خاص این نویسنده، ما را وارد دنیایی جدید میکند.
او به تازگی از سفر فرنگ برگشته است. (این تکنیک برگشتن از سفر فرنگ را قبلا در رمان سر و ته یک کرباس نیز استفاده کرده است.) نزد دوست قدیمی پدرش میرود که کتابفروش است. از توصیفات زیبا و ظریف مخصوص او که بگذریم، داستان به جایی میرسد که ورقپارههایی را از زنی خریداری میکند. ورقپارههایی که از یک دیوانهخانه به دست زن رسیدهاست. داستانی پیچیده و جذاب و فلسفی در این اوراق نقل شده که در ادامه کتاب، نقل از راوی آن اوراق است.
ماجرا از کجا شروع میشود؟

ماجرای پدری که بعد از نماز عرقخوری میکند!
شخصیت اصلی داستان که تا پایان نیز به صورت اول شخص راوی مباحث است یک پسر جوان به نام “محمود” است. او با پدری زندگی میکند که به قول راوی “معصیت کار فاسق خداپرست” است! پدری که هم اصول دین را به جا میآورد و هم در عیش و نوش چیزی کم نمیگذاشت.
توصیفهای جمالزاده در تمامی داستانهایش یکی از نقاط بسیار قدرتمند داستاننویسی او بود. تصویری که او از فضای زندگی در دورهی خود نقل میکند همواره میتواند راهنمای مناسبی برای درک سبک زندگی در آن زمان باشد. توصیفاتی از شکل خانه، شیوهی زندگی، آداب نماز، نحوهی غذا خوردن و… همگی با جزییات بسیار دقیق در داستانهای او موج میزند.
اما ماجرای پدر محمود که در واقع بخش مهمی از شخصیت وی در دوران کودکی تحت تاثیر تناقضات شخصیتی وی بوده شکل گرفته بسیار خواندنی است. در ادامه چند توصیف جالب از راوی داستان درباره پدر خود را بررسی میکنیم:
پدرم به محض ورود کفش و جوراب را میکند و گیوههای آبادهای خود را میپوشید و عرقچین به سر و قیچی باغبانی به دست به نور دو فانوسی که در دو طرف حوض نصب شده بود میافتاد به جان گلها و علفها و مدتی خود را با باغبانی سرگرم میداشت
مطلب پیشنهادی: معرفی کتاب “مردی به نام اوه ” اثر فردریک بکمن
پس از نماز لباس عبادت را کنده لباس دیگری میپوشید و به قول خودش به لباس فسق در میآمد و به طرف تختی که در وسط باغ در محل مخلا بطیعی برایش حاضر کرده بودند روان میگردید. آنگاه سبزعلی نوکر پیرمردی که محرمش بود سینی مزه را آورده در مقابلش به زمین میگذاشت. اگر حوصله داشته باشید مایحتوی این سینی را برایتان میشمارم. پنیر خیکی، ماست چکیده خانگی به موسیر ماست کیسه با کاکوتی و چند نوع ترشی مخصاوص سیروانبه و چنتی و چاتلنقوس و هفت بیچار و غیره
این توصیفات وی از پدرش خیلی زود به پایان میرسد. چراکه او به دلیل بدهیهایش دست به خودکشی میزند و محمود قصه به عمویش سپرده میشود. نقطه عطفی در کتاب دارالمجانین و زندگی محمود که ادامه ماجرا را پیش میبرد.

جمالزاده و طرح مساله خرافات و اعتقادات خرافی در جامعه
در این قسمت قصد دارم به برخی از اشارات جمالزاده به بحث خرافات در جامعه بپردازم. به طور کلی چنانچه داستانهای او یا همنسلان او نظیر هدایت و دیگران را بخوانید، خواهید دید که بحث خرافات و اعتقادات اینچنینی بسیار مطرح میشود. عموما نیز با نگاهی تمسخرآمیز مطرح میشود که نشان از دغدغه این نسل برای مبارزه با چنین مسائلی دارد. برخی از اشارات جمالزاده به اعتقادات خرافی را در ادامه برای شما نقل میکنیم.
اعتقادات شاه باجی خانم به جن زدگی فرزندش
در خلال داستان کتاب دارالمجانین خواهیم فهمید، رحیم فرزند شاه باجی خانم دچار مشکلات روانی شده است. اما در دورهی جمالزاده که زیاد هم دور نیست مشکلات روانی به صورت دقیقی شناخته شده نبودند. بسیاری از افراد چنین مشکلاتی را ناشی از عواملی چون زخم چشم و جن و امثال این میپنداشتند. به توصیفات زیر از زبان شاه باجی خانم درباره فرزندش که دچار مشکلات روانی است توجه کنید:
“طبیب به چه درد میخورد؟ رحیم جن زده شده و ملاعبدالقدیر جنگیر و آئینه بین پامناری دیروز خودش به من قول داد که همین فردا که شب جمعه است وقت آفتاب زردی جن را از بدنش بیرون خواهد کرد“
یا در جای دیگر:
“…رحیم در شب چهارشنبه آتش سیگار روی سر بچه یکی از بزرگان اجنه انداخته و حالا پدر و مادر آن طفل رحیم را آزار میدهند!“
نگاه راوی داستان (که احتمالا نگاه جمالزاده است) به این مسائل تمسخر و استهزا است. چنانکه محمود در پاسخ این حرفها میگوید:
“واقعا حیف از چون شما خانمی است که به این گونه حرفها دل خودتان را خوش میکنید. جن چیست و جن زده کدام است؟”

چگونه پای “بوف کور” و صادق هدایت به دارالمجانین باز شد؟
از اواسط کتاب دارالمجنانین فضای داستان به کلی تغییر میکند. داستانی که تا پیش از ورود محمود به دارالمجانین بیشتر رنگوبوی سرگرمی و عاشقی و توصیفات داشت ناگهان فضای فلسفی به خود میگیرد. این قسمت نقطه عطفی در داستان است و ماجرا به کلی در این بخش تغییر میکند.
دوست محمود، رحیم، به دلیل مشکلات روحی و روانی نهایتا راهی دارالمجانین یا همان دیوانهخانه میشود. او که به صورت هفتگی به عیادت او میرود نقلهایی از ملاقات با افراد بستری در این مرکز را بیان میکند. اما در جایی در حال توصیف فردی به نام هدایتعلی، خواننده متوجه فضای داستان بوف کور میشود. مسالهای که چند پاراگراف جلوتر به شکلی صریح بیان میشود. هدایتعلی را در دارالمجانین، بوف کور خطاب میکردند.
این بوف کور قصه تاثیرات شگرفی بر راوی داستان میگذارد که شرح و بسط آن نیازی نیست و خواندن متن اصلی جذابت بالاتری دارد. اما نکته ویژه این شخصیت مدح و ستایش دیوانگی و جنون است.
دیوانگی و جنونی که بوف کور داستان با ادله و براهین متنوع سعی در اثبات آن به محمود دارد، نهایتا منجر به این میشود که وی به صورت خودخواسته راهی دارالمجانین شود. این موضوع بسیار استعاری و زیبا در خلال داستان توصیف شده است. اینکه چگونه بوف کور توانست راوی داستان را به جنون بکشد.
برخی منتقدین این رمان جمالزاده را یادگاری از صادق هدایت و در یادبود وی توصیف کرده اند.
نظرات کاربران